در جستارهای ذهن من الگویی حاکم است که باید از توهم به حقیقت مبدل گردد. اینکه فکر میکنم که همه چیز را میدانم و زندگی با کوچکترین سوال ها به من ثابت میکند که هیچ چیز نمیدانم! از انسانیت، از بودن، و حتی از زندگی کردن. بعد به خودم می آیم میبینم که حقیقتا چیزی نمیدانم و مدتی است زندگی کردن را رها کردم و این را هیچ کس جز خود من نمیتواند ببیند کمتر نفس میکشم کمتر شکر گذارم و بیشتر از همه چیز ناراضی بنظر میرسم به خودم می آیم میبینم که دشمن ها در بیرون از ماجرا
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت